بخوان!ا
برایم از شعرهایی بخوان که هیچ گاه نسروده ای
از عاشقانه هایی که هیچ وقت نوشته نشده
بخوان
که چشمان ، من
جبرئیل توست
تو تنها بخوان
بخوان …
جائی که مرا ترک می کنی
خوب به خاطر بسپار
من آن جا
همیشه منتظرت می مانم
روزی اگر پشیمان بر گشتی
و نبودم من
نگران نشو
آنقدر دلم برایت تنگ بود
که رفته ام دنبال تو ...
هر شب در خواب هایم هستی ...
هرشب به سویت میدوم
هر شب به سویم میدوی
- در رویا -
و من
همیشه قبل از رسیدن به تو از خواب می پرم
از خواب می پرم که مبادا . . .
آدم های تنهــا
از غــم خــداحــافظــی بیـــزارنــد !
فقــط یک شـب بی ســر و صــدا چمــدان هایشــان را می بنــدنــد و
میـــرونــد تا ...
تنهــاتــر شــونــد !!!
سلامتیه اونی که وقتی توی آغوشش منومیگیره،
همه ی وجودم میـــــــــــــ لرزه...
نه ازترس یا سرما، واسه وحشت از فردای بدون اون!
آسمـان هـم کـه بـاشی
بـغلت خـواهــم کـرد …
فـکر گـستـردگـی واژه نبـاش
هـمه در گـوشه ی تـنـهایـی مـن جـا دارنـد …
پـُر از عـاشـقـانـه ای تـو
دیـگر از خـدا چـه بـخواهــم ؟؟؟…
بخوان!ا
برایم از شعرهایی بخوان که هیچ گاه نسروده ای
از عاشقانه هایی که هیچ وقت نوشته نشده
بخوان
که چشمان ، من
جبرئیل توست
تو تنها بخوان
بخوان …
چقـــدر کم توقع شده ام ….
نه آغوشت را می خواهـــم ،
نه یک بوســـه
نه حتـــی بودنت را …
همیـــن که بیایــی و از کنـــارم رد شوی کافی است…
مرا به آرامش می رسانــد حتــی
اصطکــاک سایه هایمـــان …
میانِ آدمـــک هایِ هـــــزار رنـــــگ…
دلباخته یک رنـــگی او شدم
افــسوس…
گذر زمان بیرنـــگش کرد
کم رنگ…
وکم رنگ تر…..
وآخـــ ـــــر
مــَــــــحـــــــــو ..!
ϰ-†нêmê§ |